باشد این جان مرا تو بِکُشم راحت کن
یا به ترک دل و دلدادگیم عادت کن
دل به اغیار سپردی نشدی پارهی تن
برو جانا تو به فرمان دگر طاعت کن
با من آنگونه نبودی که بگم عاشقمی
اینک آسوده شدی هرچه کنی راحت کن
تو که هر روز دهی رنج دلم باکی نیست
ستم و جور و جفا دم به دم و ساعت کن
پس بزن عشق مرا با دگران همدم شو
هوس یکشبه را پیکرهی جانت کن
تو کیان عاشق و سرمست نخستین عشقی
گو کهای یار برو ظلم و ستم غایت کن
کیان تبریزی
ششم فروردین 99