شکوه دارم از تو و سوزنده آهی با خدا
یا تو با من کن مدارا یا دهد ربم جزا
تخم هجران را مکاریم باغ عشق و عاشقی
خنده استمرار عشق است قلبمان دارالشفا
تو مرا آشفته کردی با چنین بیگانگی
ای به قربانت بیا جان را کنم جانت فدا
من که مشتاق توام قصد سفر را ترک کن
این دل و کاشانه ام با تو شود مهد صفا
شرح شور زندگی با تو شود بالندگی
میشوم راوی آن باشد رسیم صلح صفا
ای گل نشکفته و زیبای من بالنده شو
از گزند روزگار ناید به تو درد و بلا
تا کیان میلی نماید بر وصال یار خویش
از جهان و زرق و برق اش میکند دل را رها
کیان تبریزی
14 فروردین 99
عالیشاه: مگر میشود لیگ را بدون مشخص شدن قهرمان تمام کرد؟